یکی از عذاب هایی ک یک دختر مجرد ایرانی ک بنا ب عرف همراه با خانواده اش زندگی می کند مجبور است متحمل شود این است ک همواره با او مثل یک شیء برخورد می کنند از این بابت ک می پندارند او را مثل یک سشوار یا هرچیز دم دستی دیگر می توانند با خود هرجا دلشان خواست ببرند و او هیچ حقی ندارد دلش نخواهد یا موافق این جا به جایی نباشد.

+ من اینجا چکار می کنم؟ من الان باید خانه می ماندم و به مطالعه زبانم می رسیدم و با دوستی ک جدیدا پیدا کرده ام می رفتیم کافه و سینما و پارک و شب ها با اساتید آن سر دنیا مکاتبه می کردم و. الان من بین اینهمه کارتن های مقوایی و شلوغی خانه ای ک همه چیزش وسط دست و پا ریخته و خانواده ای ک سرگرم اسباب کشی است چ کار می کنم؟! چرا مثل شاخه درخت من را جدا کرده اند و مجبور بوده ام اطاعت کنم تا در خانه "تنها" نمانم؟ چرا من را ب عنوان انسانی ک بزرگ شده نمی پذیرند و هرجور ک دلشان می خواهند تا می کنند؟! چرا من انقدر احساس افسردگی دارم ک حوصله دفاع از حقوق خودم را هم ندارم و اساسن دلم می خواهد بمیرم؟! 

خانه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تولید کننده ظروف ملامین کسری یزد تاسیسات و اتوماسیون صنعتی آنکس که عاجز از خلق لحظه هاست معلول است خرید انواع ضایعات آهن در تهران و ایران گل و بلبل محمدی جهان مدیریت معلم 20