واقعا احساس می کنم خدا سر این نیاز جنسی ما آدم ها ی جورایی ی انگشت شست گنده بهمون نشون داده.

داستان این جاست این نیاز رو مثل گرسنگی احساس می کنی؛ 

حالا اگر بخای برطرفش کنی با هزار تا داستان دیگه رو ب رو میشی. موقعیت ازدواج برات وجود نداره

و از طرفی آدمی نیستی ک بخای با هرکسی همینجوری رندوم بخوابی

حتی اگرم باشی باز ممکنه مریضی پریزی بگیری اونم باز ی داستان دیگه س!

در مجموع بهترین سال های زندگیت ب سخت ترین شکل ممکن، تحت شکنجه ای ک نمیدونی چرا مستحقشی میگذره

باید رو درسات تمرکز کنی یکهو این وسط دلت بغل میخاد 

داری برای خودت تو پارک راه میری و نمیدونی چرا، اما یکهو دلت میتپه برای قدم زدن با مردی ک حتی نمیشناسیش اما مثل تو تنها ب نظر میرسه 

از شبای خوابگاه بیزاری و ب دخترایی حسرت میخوری ک نامزدشون از شهرستان میکوبن میان اونجا و شب میبرنشون هتل.

دلت آغوش میخاد ب زبان ساده دلت میخاد رو تجربه کنی اما حتی خودت نمیدونی چرا این احساسات رو داری؟ چرا خدا اینقدر بنده هاشو اذیت میکنه و منظورش از اینهمه نیاز و در عین حال اعمال این حجم محدودیت چی بوده؟!

+خدایا ب خاطر همه چیز ممنونم ازت ولی کاش کاش کاش حداقل خودت نمی گفتی :"ما انسان را در رنج آفریدیم". چرا آخه. ????‍♀️

خودت ,میخاد ,نمیدونی ,داستان ,داستان دیگه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اپلیکیشن ساز خدمات رنگ پودری پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان تاسیسات اکابن ملودی طرح http://tebmedtourism.com/ aploadfree فروش کاشی مرجان